بسم الله الرحمن الرحیم
4. شجاعت و استقامت
یکی
از ویژگی های اخلاقی ، شجاعت و دلاوری است ؛ چنانکه امام علی (ع) می
فرماید : « الشجاعة ، زین و الجبن ، شین » [غرر الحکم ، ج1 ، ص553] « شجاعت
، زیور است و بزدلی ، ننگ و عار » .
این
ویژگی ، چنان در میان اصحاب عاشورا جلوه گر بود که برخی از فرماندهان دشمن
نیز در همان ابتدای نبرد ، بدان پی برده بودند . عمرو بن حجاج ، خطاب به
لشکر ابن سعد گفت : « یا حمقی! اتدرون من تقاتلون؟ تقاتلون فُرسانَ اهلِ
المصر؟ تقاتلون قوماً مستمیتین لا یَبرُزُ الیهم منکم احدٌ فانهم قلیلٌ و
قَلَّما یبقون » [الارشاد ، ج2 ، ص153 ؛ اعیان الشیعه ، ج1 ، ص605] « ای
نابخردان! آیا می دانید با چه کسانی می جنگید؟ شما با سواران و دلاورانی می
جنگید که دست از دنیا شسته و تشنه مرگند ؛ کسی تنها به جنگ آنها نرود ؛
زیرا آنها اندکند و اندکی بیش ، زنده نخواهند ماند » .
پس عمرسعد ، سپاهیانش را از جنگ تن به تن با آنان ، منع کرد و دستور داد تا گروهی و دسته جمعی بر آنها حمله ور شوند .
ابن
ابی الحدید در این باره ، چنین نقل می کند : « به مردی که روز عاشورا در
اردوی عمرسعد بود ، گفته شد : وای بر تو! آیا فرزند رسول خدا (ص) را کشتید؟
او در جواب گفت : اگر آنچه ما دیدیم ، مشاهده می کردی ، تو نیز کار ما را
انجام می دادی . گروهی بر ما یورش آوردند که دست هایشان در قبضه شمشیر ،
چونان مار زخم خورده ، رزم آوران را از راست و چپ درهم می کوبید و به
استقبال شهادت می رفتند ؛ نه به امان تن در می دادند و نه با مال و منال ،
تطمیع می شدند . هیچ مانعی میان آنها و وارد شدن بر آبشخور مرگ و نوشیدن
شهادت و یا به دست آوردن حکومت ، فاصله نمی افکند . اگر لحظه ای از ایشان
غافل می شدیم ، با چنگال های خود ، بر قلب سپاه می زدند و تار و مار می
کردند » [شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج3 ، ص263]
هنگامی
که عبیدالله بن زیاد ، محمد بن اشعث را با تعدادی از سربازان ، برای
دستگیری مسلم بن عقیل فرستاد ، حضرت مسلم در دفاع از خود ، تعدادی از آنها
را کشت ؛ وقتی خبر به عبیدالله رسید ، او به محمد پیام داد که تو را به
نبرد یک نفر فرستادم و او یارانت را از هم پاشیده است . اگر به نبرد گروهی
می رفتی چه می شد؟ او در پاسخ گفت : « ایها الامیر! اَتظُنّ بعثتنی الی
بقّالی الکوفه او الی جرمقانی من جرامَقَة الحیرة او لم تعلم ایها الامیر
انک بعثتنی الی اسدٍ ضرغام و سَیفِ حسام فی کفّ بَطَل همام » [بحار الانوار
، ج44 ، ص354] « ای امیر! آیا گمان می کنی مرا به جنگ یکی از بقالهای کوفه
یا پیله وران حیره فرستاده ای؟ آیا توجه نداری که مرا به سوی شیر بیشه
شجاعت و شمشیر برنده در پنجه قمرمانی بی باک ، گسیل داشته ای » .
روز
عاشورا ، هنگامی که عابس بن شبیب به میدان آمد و هماورد طلبید ، شجاعت و
هیبت او ، مانع از این شد که کسی به تنهایی به نبرد او برود . ابن سعد به
لشکر دستور داد او را سنگ باران کنند و سپاه از هر طرف ، سنگ انداختند .
بعد از کارزاری سخت ، او را احاطه کرده ، کشتند . طبری ادامه روایت را به
نقل از ابو مخنف ، چنین می نویسد : « سر او را مشاهده کردم که در میان
افراد نام آور ، دست به دست می گشت . یکی می گفت : من او را کشتم و دیگری
اظهار می کرد : من او را کشتم تا این که نزد عمرسعد آمدند ؛ سپس او گفت :
دعوا نکنید ؛ عابس کسی نیست که یک نفر او را کشته باشد » . [بحار الانوار ،
ج45 ، ص29]
شجاعت
و شهامت اصحاب عاشورا ، توأم با استقامت و پایداری بود ؛ چنانکه شب عاشورا
بعضی یاران به امام چنین گفتند : « لو عملتُ انی اُقتَلُ فیک ثم اَحیی ثم
اُحرَقُ ثم اَحیی ثم اُذَّری یُِفعل ذلک بی سبعین مرةً ما فارَقتُک حتی
اَلقی حِمامی دونَک » [الارشاد ، ج2 ، ص 136 ؛ بحار الانوار ، ج44 ، ص393] «
اگر بدانم که کشته خواهم شد ، سپس زنده شوم ، آنگاه مرا بسوزانند و دوباره
زنده شوم و به بادم دهند (خاکستر سوخته ام را باد دهند) ، هفتاد بار این
کار را با من بکنند دست از تو برندارم تا مرگ خویش را در یاری تو دریابم » .
بعضی
از آنان حتی بعد از شهادت امام با بدن مجروح و نیمه جانی که داشتند ،
استقامت کردند و از حریم اهل بیت (ع) دفاع نمودند ؛ چنانکه سوید بن عمرو بن
ابی مطاع که در حین کارزار مجروح شده و به رو افتاده بود ، بعد از شهادت
امام ، وقتی که متوجه شهادت حضرت شد ، چاقویی که با خود به همراه داشت ،
بیرون آورد و به جان آنها افتاد ؛ اما بر وی هجوم آوردند و سر از تنش جدا
کردند . [اللهوف ، ترجمه سید احمد فهری ، ص112]
سعید
بن عبدالله ، در ظهر عاشورا ، جلوی امام ایستاد تا حضرت با اصحاب نماز
بخواند . تیرهای دشمن مرتب به طرف امام می آمد . هر تیری که به سوی پسر
پیامبر می آمد ، او با دست یا با سینه و یا با پا ، آن را می گرفت . در
اواخر نماز ، تیری از کمان پر کشید و سعید دید که اگر دیر بجنبد ، ممکن است
به پسر پیامبر اصابت کند ؛ آنگاه صورت خود را جلو آورده ، با صورت خویش ،
این تیر را گرفت و در این حال ، توان او نیز تمام شد . [بحار الانوار ، ج45
، ص22]
آری
، اینان ، شجاعت و استقامت در راه هدف را از امام خود یادگرفته بودند که
وقتی با اهل بیت و خاندانش از مدینه به مکه هجرت کرد ، کسی از خاندانش به
امام پیشنهاد داد که بهتر است از راه اصلی نروی ؛ چنانکه ابن زبیر از آن
راه نرفت و از راه فرعی رفت تا به تو دسترسی پیدا نکنند . امام فرمود : «
لا و الله! لا اُفارقه حتی یقضی الله ما هو قاض » ؛ [مرتضی مطهری ، حماسه
حسینی ، ج3 ، ص151] « نه به خدا سوگند! از شاهراه جدا نشوم تا خدا آنچه را
مقدر فرموده ، عملی سازد » .